جــــــــام غـــــــــــــم

سری جدید اعترافات احمقانه ، جالب و خنده دار با تشکر ویژه از همه عزیزانی که تو اعترافات احمقانه سری های قبل ( آرشیو اعترافات احمقانه )  ، تو قسمت تظرات اعترافاشون رو قرار دادند . شما هم اگر اعتراف جالبی دارید ، در بخش نظرات اعلام کنید تا سری بعدی در سایت درج شود . خیلی وقت بود آپدیت نشده بود ، منتظر اعترافات جدید شوما هصتیم 

دریا : یه روزعمم با پسرش وشوهرش امده بودن خونمون اعصابموحسابی خوردکردن ، منم وقتی بعد ناهاربابام گفت بروچای بیاروقتی اب جوش امد یه سیب زمینی انداختم توش بعدگرفتم روفلاکس  بعدچایی روبردم براشون عمم اینا 

فاطمه :  اعتراف می کنم روز اول مدرسه توراه دوستم رودیدم خواستم بغلش کنم از پشت که بترسه تامن رفتم که بترسونمش اون رفت داخل مدرسه منم تعادلم رو حفظ نکردم با کله خوردم توسر دوستم بدبخت تایک هفته از سر درد جان می کند :girl:  

سپیده : اعتراف میکنم نمیدونستم ک هضم غذا هم پر سرو صداست ! 
سه شنبه ها صبح دانشگاه دارم بعدازظهر هم باید برم سر کار
صبحانه رو ب طرز وحشتناکی تند خوردم . . .
تو دانشگاه خبری نبود اما همین ک سوار تاکسی شدم برم سر کار . . .
شکمم شروع کرد . . .   :o
هر غرش ۵-۶ ثانیه ادامه داشت  صداهاشم عجیب غریب بود 
دیدم سرنشینان تاکسی لباشونو گاز میگرند ک نخندند
یکی سریع گوشیشو درآورد اون یکی دستشو گذاشت رو پیشونیش 
اما شکمم بی خیال نمیشد  منم گفتم بابا بخندید بخدا دست من نیست 
در یه لحظه ماشین از خنده منفجر شد 
من از خجالت هزار رنگ شدم 
بعد اونی ک پیشه راننده نشسته بود گفت اگه گشنته من شکلات دارم  منم گفتم نه من سیرم این صداها واسه هضم غذا بود 
خلاصه ک بدجور ضایع شدم و آبروم رفت  

eli : اومدم ی اعترافی بکنم . . .
امروز تو مدرسه غذامو یادم رفته بود بزارم تو هیتر ک گرم بشه وسطای کلاس یادم افتاد ک غذامو نذاشتم هیچی دیگه رفتم بایین در هیترو ک باز کردم یهو سه چارتا ظرف غذا افتاد همه غذاهاشون ریخت  محل حادثه رو فورا ترک کردم . دوستان من هنوزم عذاب وجدان دارم 

دل آرام : من اعتراف میکنم همیشه اول نظر میدم بعد میرم مطالبو میخونم !
یه بار رفتم یه سایتی پست گذاشته بود داستان عشقی
بعد رفتم تو نظرات نوشتم خیلی باحال بود
چشتون روز بد نبینه من فک کردم سرکاری بوده نوشتم خیلی باحال بود ، کلی خندیدم
بعد رفتم داستان رو خوندم دیدم پسره به خاطر عشق مرگش رفته سر قبر اون خودکشی کرده
من :o
مدیر اونجا 

شهریار : اعتراف میکنم تو دوران ابتدایی ۱ بار رفتم آارایشگاه برا اینکه باقی پول رو خرج کنم  به آرایشگر گفتم موهام رو از ته بزنه ، آخه اونجوری پول کمتری میگرفت ، یادش بخیر .

پگاه :
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم روز تولدم شیرینی ها رو با داداشم خوردیم
مامانم رفته بود میوه بخره !
داداشم گفت به مامان چیزی نگیا !
گفتم باشه !
وقتی مامانم اومد حتی نذاشتم کفششو در بیاره ، گفتم مامان ما شیرینی ها رو نخوردیم ، پیشی اومد خورد 

عباص به نقل از ناشناس :
اعتراف میکنم که وقتی یکی به موبایلم زنگ میزنه و بهم میگه :
صدات قطع و وصل میشه . . .
بدون اینکه هیچ تکونی به خودم بدم میگم الان خوب شد . . . !؟
۹۹% میگن آره آره الان خوبه !

سما : اعتراف میکنم یه بار با داداشم دعوام شد کتک خوردم واسه اینکه تلافی کنم تو چاییش تف کردم 

نگین : اعتراف میکنم میخواستم بگم تو ماشین نشسته بودیم گفتم تو ماشین راه میرفتیم !

شیرین : یادمه اول راهنمایی بودم با یکی از دوستام داشتیم از مدرسه برمی گشتیم . دوستم خیلی ناراحت بود . میخواستم یه چیزی بگم که بخندونمش . هرچی میگفتم نمیخندید . یهو از در یه خونه که کلی اعلامیه تسلیت زده بودن دم در رد شدیم . خدامنو ببخشه بهش گفتم ناهید ببین فامیلی اینا چه ضایست 
یهو دیدم دوستم داره چپ چپ نیگام میکنه . گفتم چیه ؟ نیگا میکنی ؟ 
گفت این خونه ی بابابزرگمه . تازه فوت شده .
هیچی دیگه اول بهش تسلیت گفتم بعدم رفتم تو افق محو شدم 

مریم : اعتراف میکنم یه بار خواهرم بهم گفت برو مغازه دلستر تلخ بگیر ، یادت باشه حتما تلخ باشه . . .
رفتم مغازه گفتم آقا ببخشید تلخ دارین ؟! با اینکه جمعش کردم فک کنم فهمید خود درگیری دارم . هویتم رو شد دیگه